*پارت حذف شده

part¹⁵
میسو: کی میاد؟
یونگی: نمیدونم
میسو: خیلی خوشحالم ا/ت ازدواج کرده همیشه از تنهایی میترسید حتی شب ها اصلا تنهایی نمیتونه بخوابه میترسه همیشه من یا مامانم کنارش بودی
یونگی: تنهایی نمیتونه بخوابه؟
میسو: بهت نگفته بود
یونگی: نه
میسو: من فکر کردم ا/ت اینجاست که اومدم میرم وقتی اومد بگو که چند روز دیگه میخوام برگردم زود زود بیاد خونه مامان
یونگی: باشه
میسو: خدافظ
یونگی: خدافظ

ا/ت
ا/ت: یومی به لطف تو خیلی خوشگذشت
یومی: فکرشو نکن اصلا بهش نشون بده که تو نیازی به او نداری بدون او شاد زندگی کن چیکار به او داری
ا/ت: حالش خوب نبود ولی بعضی موقع خیلی مهربون میشه بسیار ادم مودی
یومی: از انسان های مودی بترس حالا حرفشو نزن چیکار کنیم بریم خرید؟
ا/ت: اهمم بریم ولی فعلا خستم یکم بشینیم یه ساعت دیگه بریم
یومی: باشه
تق تق تق
یومی: بشین میرم درو باز میکنم
ا/ت: یومی اگه یونگی بود بگو من نیستم
یومی: باشه
یومی رفت درو باز کرد
یومی: نترس دختر سونهو
ا/ت: سلام
سونهو: سلام زن داداش خوبی؟
ا/ت: ممنون
سونهو: زنگ بزنم یونگی بگم بیاد اینجا
ا/ت: نه نگو
سونهو: نکنه دوباره دعوا کردید
ا/ت: حالش خوب نبود
سونهو:من بهش یک ساعت پیش زنگ زدم گفتم بیاد اینجا
ا/ت: پس من میرم خیلی زود از اینجا
یومی: صبر کن ا/ت فراموش نکن تو بخاطر چی باهاش ازدواج کنی
ا/ت: یومی
تق تق تق
سونهو: میرم درو باز کنم
یومی:قربونت بشم گریه نکن
یونگی: ا/ت
ا/ت: بله
یونگی: میخوای امشبم بمونی؟
یه نگاهی به یه یومی کردم
یومی: اره میخواد بمونه اجازش که دست تو نیست
سونهو: یومی دخالت نکن بیا بریم بیرون
یونگی: یه لحظه منم نگفتم که نباید بمونه من سوال پرسیدم
یومی: اره میخواد بمونه یک هفته دو هفته میخواد بمونه
یونگی: نمیدونم ا/ت اینجا از من چه هیولایی ساخته ولی من نظرو خودشو میخوام
سونهو: یومی تروخدا بس کن
یومی: باشه ا/ت تو چی میگی؟
ا/ت: من؟
یه نگاهی به یونگی کردم
یونگی: خودت انتخاب کن اگه دوست داری بمون اگه میای خب بیا بریم خونه منم بابت اون روز عذر خواهی میکنم
یومی: ا/ت یه چند روزی اینجا بمون
یونگی: من بیرونم نیم ساعت میمونم اومدی باهم میریم نیومدی چند روز دیگه میام دنبالت
ا/ت: باشه برو
یونگی: منتظرتم
یونگی رفت بیرون
یومی: ا/ت
ا/ت: یومی بزار اینجا خودم تصمیم بگیرم
یومی: باشه

نیم ساعت بعد
سونهو: ا/ت نیم ساعت شد چیکار میکنی
ا/ت: خیلی ممنون یومی خیلی خوش گذشت فک کنم باید برم خدافظ
یومی: خدافظ
سریع رفتم بیرون
ا/ت: یونگی
ندیدمش
یه ماشین دیدم داشت چراغ میزد یه نگاهی کردم یه لبخندی زدم و رفتم تو ماشین نشستم
یونگی: بریم
ا/ت: اره

#فیک
#سناریو

*پارت حذف شده دوباره گذاشتم
دیدگاه ها (۱۱)

۳۴

۳۵

*پارت حدف شده

۳۳

پارت ۲۴ فیک مرز خون و عشق

love Between the Tides³⁸یک هفته بعد تهیونگرفتم کلاس تهیونگ:س...

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط